کد مطلب:150360 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

عدالت خواهی و ظلم ستیزی
انسان به فطرت خود دوستدار عدالت و بیزار از ستم است و مدرسه ی حسینی، مدرسه ی رشد فطرت در جهت حقیقت آدمی است. حسین (ع) خود مظهر عدالتخواهی و ظلم ستیزی است و قیام او قیامی در جهت بر پایی قسط و رفع ستم و ستمگری بوده، چنانكه فرموده است:

«ما الامام الا العامل بالكتاب، و الاخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه علی ذات الله.» [1] .

امام بر حق كسی است كه به كتاب خدا عمل كند و راه قسط و عدالت را پیشه ی


خود سازد و از حق پیروی نماید و وجود خویش را وقف ذات الهی كند.

فطرت بیدار آدمی عدالتخواه و ظلم ستیز است و انسان زنده نمی تواند نسبت به بی عدالتی و ستمگری سكوت كند و دم بر نیاورد. از این روست كه فریاد عدالتخواهی و ظلم ستیزی حسین (ع) پیوسته شنیده می شود:

«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه؟» [2] .

آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟

حسین (ع) با این بیان همگان را به عدالتخواهی و ظلم ستیزی برمی انگیزد، زیرا هر فطرت بیداری این سخن را سخن خویش می یابد و نمی تواند بدان لبیك نگوید.

عدالت میزانی است كه بنیان همه چیز بدان است و بر پایی مردمان و سلامت ایشان و اساس دین و آیین به آن است، چنانكه این حقیقت بصراحت در كلمات پیشوایان حق و عدل وارد شده است. امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:

«العدل اساس به قوام العالم.» [3] .

عدل اساسی است كه بنیان عالم بدان است.

«العدل یصلح البریه.» [4] .

عدالت مردمان را اصلاح می نماید.

«العدل حیاه الاحكام.» [5] .

عدالت حیات احكام (دین) است.

بنابراین در هر زمان باید به حسین (ع) تاسی نمود و برای زدودن ستم و بر پا كردن عدالت تلاش و مبارزه كرد.



خاست آن سر جلوه ی خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او شعله هااندوختیم [6] .



عدالتخواهی و ظلم ستیزی از بر جسته ترین وجوه مدرسه ی حسینی است، چنانكه حسین (ع) از ابتدای نهضت خویش تا گاه شهادت آن را مطرح می نمود و بدان دعوت می كرد. آن حضرت هنگام حركت از مدینه به سوی مكه وصیتنامه ای نوشت و آن را به


برادرش محمد بن حنفیه سپرد كه در این وصیت درباره ی عدالتخواهی و ظلم ستیزی مدرسه ی خویش فرموده است:

«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله و سلم.» [7] .

همانا من به منظور تباهگری و خودخواهی، و فساد و ستمگری قیام نكرده ام؛ و تنها برای اصلاح امت جدم محمد (ص) قیام كرده ام.

حسین (ع) در مسیر قیام شكوهمند خود، پیوسته این شان را یادآور شده است تا رنگ عدالتخواهانه و ظلم ستیزانه ی قیام او بر چهره ی تاریخ بماند و هرگز فراموش نشود. در سخنرانی خود در منزل «بیضه» در سرزمین عراق فرمود:

«ایها الناس، ان رسول الله- صلی الله علیه و سلم- قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، كان حقا علی الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفی ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله. و انا احق من غیر.» [8] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگری را مشاهده كند كه حرامهای خدا را حلال می سازد، عهد و پیمان الهی را زیر پا می گذارد، با سنت و قانون پیامبر مخالفت می ورزد، با بندگان خدا با دشمنی و از سر گناه رفتار می نماید، ولی در برابر چنین حاكمی با زبان و عمل نشورد و قیام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در یك جایگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشید كه اینان (امویان) پیروی از شیطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترویج نموده و حدود الهی را تعطیل كرده اند، و اموال عمومی را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شایسته ترین كسی هستم كه این وضع را تغییر دهم.


مدرسه ی حسینی، مدرسه ی مبارزه با بی عدالتی در همه ی وجوه آن است، چنانكه: «دو شیعه ی مكتب آشنای بزرگ، حبیب بن مظاهر، و سلیمان بن صرد خزاعی، در نامه ای كه به اتفاق دوستان خود به حضرت امام حسین (ع) نوشتند، از جمله نوشتند كه بیا تا در ركاب تو با سرمایه دارانی كه اموال جامعه را نزد آنان تراكم یافته است مبارزه كنیم.» [9] .

ابومخنف روایت كرده است كه پس از رسیدن خبر خروج حسین بن علی (ع) به كوفه، شیعیان در منزل سلیمان بن صرد اجتماع كردند و خداوند را به خاطر مرگ معاویه شكر كردند و تعهد نمودند كه حسین (ع) را در قیامش یاری كنند. سلیمان بن صرد پیشنهاد كرد كه نامه ای به آن حضرت بنویسند و در آن نامه چنین نوشتند:

«لحسین بن علی من سلیمان بن صرد و المسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من اهل الكوفه. سلام علیك، فانا نحمد الیك الله الذی لا اله الا هو؛ اما بعد، فالحمدلله الذی قصم عدوك الجبار العنید الذی انتزی علی هذه الامه فابتزها امرها، و غصبها فیئها، و تامر علیها بغیر رضا منها، ثم قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال الله دوله بین جبابرتها و اغنیائها، فبعدا له كما بعدت ثمود!» [10] .

به حسین بن علی از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و دیگر پیروان مؤمن و مسلمان او از اهل كوفه. درود بر تو، ما در پیشگاه تو، خدایی را ستایش می كنیم كه جز او خدایی نیست. اما بعد، ستایش خدایی را سزاست كه دشمن بیدادگر كینه توز تو را فروكوفت؛ دشمنی كه بر این امت جهید و سر رشته ی امور این مردم را از دستشان ربود و بر اموال عمومی چنگ انداخت و آن را به زور فروگرفت و بی رضایت مردمان بر اموال آنان فرمان راند و آنگاه نیكانشان را كشت و بدانشان را زنده نگه داشت و بیت المال را بازیچه ی دست ستمگران و سرمایه داران نمود. نابود شوند نابود، چنانكه قوم ثمود نابود شدند.

حسین (ع) بر ضد همه ی این بی عدالتیها و ظلمها به پا خاست و آموخت كه پیوسته باید بر این امور فریاد كرد و با خود كامگیهای سیاسی و اقتصادی مقابله نمود.




بر زمین كربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها كارید و رفت



تا قیامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ایجاد كرد [11] .




[1] تاريخ الطبري، ج 5، ص 353.

[2] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 115؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ كشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[3] كمال الدين أبوسالم محمد بن طلحة النصيبي الشافعي، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، طبع حجري، طهران، 1287 ق. ص 61.

[4] جمال الدين محمد خوانساري، شرح غررالحكم و دررالكلم، با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال الدين حسيني ارموي، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش. ج 1، ص 133.

[5] همان، ص 104.

[6] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

[7] فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 33 («لطلب النجاح و الصلاح» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 189 -188؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[8] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[9] قيام جاودانه، ص 217.

[10] أنساب الاشراف، ج 3، ص 369؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 352؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 47 -46؛ الارشاد، صص 185 -184؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 194؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 20.

[11] كليات اقبال لاهوري، ص 75.